دیدم تو را و چشم مرا آفتاب زد
خورشید رفته رفته خودش را به خواب زد
یک مشت خاک تیره و تاریک بود ماه
نور تو را گرفت و از آن پس نقاب زد
دیگر گلاب قمصر کاشان گلاب نیست
وقتی گلی چنان که تویی تن به آب زد
با قید و بندهای زمینی نمیشود
از حسن بی حساب تو حرف حساب زد
باید قبول کرد که تصویری از تو را
با چارچوب واژه نباید به قاب زد